غروب جمعه ها آسمان هم دلسوخته می شود
وقتی
نگاه غرق خونت را بر
ساحل انتظار می بیند و
آه جگرسوزت را می شنود
که " اللهُمَّ اَنجِزلی ما وَعَدتنی"
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار، کفتری می خورد آب
یا که در بیشه ای دور، سیره ای پر می شوید
یادر آبادی، کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان
می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی..
دست درویشی شاید، نان خشکیده فروبرده در آب